نتایج جستجو برای عبارت :

پسرکم . پسر جانکم .

بر میچکا ..
بر تاج سرش ..
بر آقای پدرش ..
بر مامان خانمش ..
بر عزیز دلش ..
بر عزیز دل کوچکترش ..
بر خانواده تاج سرش ..
بر همه ی کسانی که خبر آمدنت خوش حال شان کرد ..
بر همه ..
بر همه مبارک باشد این گل پسر .. این قند و عسل .. این شیر و شکر .. این طلا طلا .. این بلا بلا .. این ناز و ادا .. این ناز و ادا.
لیست برنامه های روزانه ام انقدر طولانیست که هر چقدر تلاش می کنم باز هم چندتایی از قلم‌می افتد و من می مانم و حسرت شبانه و حواله آنها به فردا ...
اما با یک لبخند سرونازم و بوسه صدرایم تمام خستگی های شلوغی های روزانه ام‌ کمرنگ می شود ...
.....‌
باز شطرنج‌را باختم ...اما به قول پسرکم حرفه ای تر شده ام..امروز چند حرکت جدید به من یاد داد و کلی آزمون و خطا ودست آخر کارت امتیاز برایم درست کرد...
بعد از مدتها دست به کار شدم و کیک مورد علاقه پسرکم را با همکاری
پدر مستر میخواست گل پسر رو روی تخت پیش خودش بخوابونه.
یواشکی به مستر میگم گل‌پسر از روی تخت میفته، ارتفاعشم بلنده.
یهو دیدم‌ پسرک رفته تو اتاق به پدربزرگش میگه:
پدرجون اگه یه پتو این طرف گل‌پسر بذارین و چند تا بالشم اینجا بچینین دیگه خیالمون راحت میشه که گل‌پسر نمیفته. :)

+عاشق تدابیرشم ^_^
عکسش رو پشت تریبون درحال پرزنت مقاله ای که نوشته میبینم و قند توی دلم آب میشه از اعتماد به نفسش و آرامش همیشگیش حتی در مقابل اونهمه آدم از هزار نقطه ی دنیا...
براش نوشتم بهت افتخار میکنم...خیلی!
نوشته افتخار نکن،دوستم داشته باش...
#به تاریخ سخت ترین روزهای زندگیم و جدال با سخت ترین تصمیمات!
نشانه‌های وجود تو کم‌کم در ظاهر مادرت آشکار می‌شود.این را از غذا خوردنش، اضافه وزن پیدا کردنش و لباس‌هایی که پشت هم به قامتش تنگ می‌شوند می‌فهمیم. آمدن تو به این جهان جدی است. ببین چقدر ساده و مسخره به دنیا می‌آیی. ناگهان از عدم متولد می‌شوی. فقط نه ماه فاصله است بین نیستی و هستی تو در این جهان.تو در کشاکش فهمیدن درستی ِ جهان با خودت و جهان اطرافت هزار بار درگیر می‌شوی. احتمال می‌دهم برایت چنین باشد. پدربزرگ و مادربزرگت متشرع‌اند، مادر
ساعت خواب و بیداری‌ات از عالی به افتضاح تغییر کرده جانکم.  تا چهار صبح لگد میزنی به شکم مادرت و چهار صبح به بعد می‌خوابی تا دم‌دمای ظهر. خوابیدنت هم عجیب و غریب است . خودت را ول می‌کنی جلوی شکم مادرت و یکهو شکمش دوبرابر میشود. میفهمیم که ارغوان خوابیده است.
جواب سلام خاله را نمی‌دهی. جواب احوالپرسی خاله را هم نمی‌دهی. اما وقتی وحشی خطابت می‌کنم، تکان می‌خوری و سرت را می‌چرخانی . این را مادرت می‌فهمد و برای ما تعریف می‌کند.
جان دل خاله روز
من هزار باره باید به تو، خودم، و تمام کسانی که می‌شناسم یادآوری کنم که زندگی هستی یافتن از عدم است. ارغوانم، خبری از حضور تو تا ده ماه پیش در زندگی ما بود؟نه. خبری از حضور من در این جهان تا سال‌‌‌‌‌‌‌های قبل از هزار و سیصد و هفتاد بود؟ نه جانکم.
زندگی همینقدر ناگهانی و نابهنگام است. و حضور افراد زندگی دیگران را دست‌خوش تغییر می‌کند. زندگی آمیختگی هرلحظه‌ی نیستی و هستی، غم و شادی، لبخند و گریه، ترس و شجاعت،سکوت و صدا،پوچی و معنا، و شکست و
راهی جهت بقانسل بشربدون مرزسرزمین موعودبود.سرزمین موعودمیبایست پهناورترین سرزمین درسیاره زمین باشدوبی مرزباشدچون خدابزرگ هست پس سرزمین بایدپهناورباشدپروردگارشرق وغرب که درقرآن بیان شده بودرایهودیان بعنوان وجوددوخدایادوخورشیدعالم تاب میدانستند.
منشااین فکرچه بود؟چون پیامبرخاتم قبله کعبه رابعلت وجودبت هاخلق شده بدست انسان بیت المقدس تعریف کرداین نسل درآن زمان به این درک رسیده بودندکه دوخداوجوددارد.درحالیکه منظورازپروردگارشرق و
یکی از مریضهای بخشم تب بدون منشا مشخص داره...تمام آزمایشات و معایناتش نرماله اما دائما تب های 40درجه داشت...پسرکم از شدت تب افتاده بود به ناله و من تمام کشیک دیشبم بهش فکر میکردم...وقتی بعد ساعتها بالاخره به داروی جدید که استاد براش گذاشت جواب داد و تبش برطرف شد رفتم بالا سرش و گفتم خوبی یزدان?با همون لهجه ی قشنگ بچه گونه اش گفت آله(آره)الان بهتلم(بهترم)...گفتم باید بری یه عکس هم برامون بگیری(منظورم گرافی ریه بود که دکتر درخواست داده بود)،گفت عسک?ع
بعضی وقتها به خودم میگم اگه از بین 365 روز سال حالا سی روزش هم پای تلویزیون باشه فکر نکنم به کسی بر بخوره.
مثه این دو روز که من حال ندار ترین بودم و تلویزیون نیروی کمکی من محسوب میشد.
البته که عذاب وجدانش هست همراه هر مادری اما دست تنهایی تو  چهار دیواری بزرگ کردن کار شاقی محسوب میشود که گاهی ممکن است آدمی در منصب مادری کم بیاورد.
کوه و دشت و دمنم آرزوست که پسرکم رها باشد و آزاد و من بی عذاب وجدان.
 نمی دانم برای آن احساس های گیج و ملتهب،  که برایم شادی و امیدی به همراه ندارد چه نامی بگذارم. احساساتی که گاه چنان عمیق و سنگین می شوند که عملا ذهن را به خود مشغول می دارند و توان انجام هرکاری را از من سلب میکنند مثل قاتلی که به صحنه جرم باز میگردد( می گویند همه قاتل ها یک روز به صحنه جرم باز میگردند) به آن خاطرات و تصاویر که روزگاری سعی در فراموشی شان داشته ام و تا توانسته ام آنها را در میدان خاطره به عقب رانده ام و انکار کرده ام باز میگردم. همه
متن و ترجمه‌ی بخش مرور شده از نامه ۳۱ (جلسه ۲)
فَإِنِّی أُوصِیکَ بِتَقْوَى اَللَّهِ أَیْ بُنَیَّ وَ لُزُومِ أَمْرِهِ
پس ای پسرکم وصیت می‌کنم تو را به رعایت تقوای الهی و ملازمت فرمان او
وَ عِمَارَةِ قَلْبِکَ بِذِکْرِهِ وَ اَلاِعْتِصَامِ بِحَبْلِهِ
و آبادکردن قبلت به یاد او و چنگ زدن به ریسمان او
وَ أَیُّ سَبَبٍ أَوْثَقُ مِنْ سَبَبٍ بَیْنَکَ وَ بَیْنَ اَللَّهِ إِنْ أَنْتَ أَخَذْتَ بِهِ
و چه ریسمانی محکم‌تر از ریسمانی است که بین تو خدا
قسمت اول را بخوان قسمت 57 (قسمت پایانی)
به سمتم امد و انگشتش را مثل چاقو زیر گلویم گذاشت. خندیدم و قلقلکش دادم. میان خنده داد زد.
_بی ددبی تنی سلتو میبلم خونت بلیجه!
اخم کردم.
_کی اینو یادت داده؟
او هم جدی شد و لبهایش آویزان شد.
_خاله دفته!
قلبم فشرده شد.
سیما خانم؟ باورم نمیشد...انتظار هر کسی را داشتم اما...
پسرکم را در آغوش گرفتم و اشکهایم سرازیر شد.
_ماما من اساباجی موخوام.
دست به موهایش کشیدم و بیشتر به سینه ام فشردمش. مواظب تنها دارایی ام نبودم؟
پنج شنبه ها را دوست دارم اما چهارشنبه ها را بیشتر
چهارشنبه صدرا از ساعت ۴ می رود کانون روبروی خانه مان تا ساعت ۹.در کانون فرهنگی که وابسته به مسجد هست علاوه بر شنا و فوتسال داخل موکت بچه ها بازی های گروهی مثل مافیا و ...انجام می دن و برخی بازی های انفرادی فکری مثل اریگامی...در اخر اگر مناسبتی باشد جشن یا کمی عزاداری و دست آخر نماز و خانه.هیچ یک از کارها اجباری نیست و پسرها بنا به خواسته خود انجامش می دهند.
خدا این سید و دوستانش رو خیر بدهد مرد بسی

برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت، فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله‌های وجودت پدید آورده‌ای. وظیفه ی تو به عنوان والد، تنها ساختنِ خودی دیگر نیست، بلکه چیزی برتر است، چیزی همانند آفریدنِ یک آفریننده.   
وقتی نیچه گریست
اروین یالوم 
+چقدر ابن متن به واقعیت نزدیکه .
ما فرزند می آوریم تا ا. تنهایی و حس پوچی و بیهودگی فرار کنیم .
و به جای تربیت و پرورش او تنها سعی میکنیم چاله های وجودی

برای ساختن فرزندان، باید نخست خویشتن را بسازی. در غیر این صورت، فرزندان را برای نیازهای حیوانی، فرار از تنهایی یا پر کردن چاله‌های وجودت پدید آورده‌ای. وظیفه ی تو به عنوان والد، تنها ساختنِ خودی دیگر نیست، بلکه چیزی برتر است، چیزی همانند آفریدنِ یک آفریننده.   
وقتی نیچه گریست
اروین یالوم 
+چقدر ابن متن به واقعیت نزدیکه .
ما فرزند می آوریم تا ا. تنهایی و حس پوچی و بیهودگی فرار کنیم .
و به جای تربیت و پرورش او تنها سعی میکنیم چاله های وجودی
سلام جانکم:)
دیروز تو وارد چهار ماه شدی و سه ماهگیت تموم شد :)
توی این سه ماه اتفاقات کوچیک و بزرگ زیادی افتاده که از نظر بقیه خیلی سخت بوده اینقدری که هرکس که می دید مارو یا حتی می شنید اوضاعمون و طلب صبر حضرت زینب و برامون میکرد...
اما به نظر من همش شیرین بود همه ی شب و روزایی که توی بیمارستان بودی و خواب و خوراک برامون حروم شده بود، همه ی استرس هایی که توی یک ماه اول کشیدیم، همه ی بی خوابی ها و جیغ زدن هات تا صبح،  همه شیر برگردوندنات، شرایط خاصت
متاسفم که مجبورم تولدت رو میون بوی الکل و وایتکس و ژل ضدعفونی کننده تبریک بگم... 
عذرخواهم که در حال حاضر بخاطر یه ویروس فسقلی، خبری از کیک تولد و شمع و فوت نیست! راستش این روزا اگه کسی بمیره هم براش مراسم ختم و هفت نمیگیرن، چه برسه به تولد دو سالگی!
پسرم!
راستش یادم نمیاد که قبل از تو، با اینهمه وقتِ اضافه تو زندگیم چیکار میکردم! احتمالا از سر بیکاری، مدام با پدرت سر چیزای بیخودی دعوامون میشد، درحالی که الان سر چیزای باخودی به هم گیر میدیم...
مث
✅ #نهج_البلاغه
متن و ترجمه‌ی بخش مرور شده از نامه ۳۱ (جلسه ۸)
یا بُنَی إِنِّی قَدْ أَنْبَأْتُک عَنِ الدُّنْیا وَ حَالِهَا وَ زَوَالِهَا وَ انْتِقَالِهَا ای پسرکم همانا من به تحقیق آگاه کردم تو را از دنیا و حالش و از بین رفتنش و منتقل شدنش
و أَنْبَأْتُک عَنِ الْآخِرَةِ وَ مَا أُعِدَّ لِأَهْلِهَا فِیهَا، وَ ضَرَبْتُ لَک فِیهِمَا الْأَمْثَالَ لِتَعْتَبِرَ بِهَا وَ تَحْذُوَ عَلَیهَا.و آگاه کردم تو را از آخرت و آنچه آماده شده است برای اهلش در
پسرک با گذر موفقیت‌آمیز از سه مرحله آزمون ورودی اون مدرسه کذایی بالاخره تو مدرسه پذیرش شد! :/ (بعله به همین سه نقطگی برای دبستان سه مرحله آزمون داشتن!:/)
این مدرسه کاااملا تربیتیه. اصل و اساسش بر بیس تربیت گذاشته شده و این منو امیدوار میکنه. منم همینو میخواستم. اینکه یکی دیگه هم حواسش به تربیت پسرکم باشه برام خوشاینده.
راستش هیچ‌وقت نتونستم اون مادری باشم که دلم میخواسته. چون شخصیت خودم اونی نیست که باید باشه!
و الآن خودم خلاء‌های رفتاری پسرک
متن و ترجمه‌ی بخش مرور شده از نامه ۳۱ (جلسه ۶)
أی بُنَی، إِنِّی وَ إِنْ لَمْ أَکنْ عُمِّرْتُ عُمُرَ مَنْ کانَ قَبْلِی
ای پسرکم! همانا من اگرچه عمر نکرده‌ام به اندازه عمر کسانی که بودند قبل من
فقَدْ نَظَرْتُ فِی أَعْمَالِهِمْ وَ فَکرْتُ فِی أَخْبَارِهِمْ وَ سِرْتُ فِی آثَارِهِمْ حَتَّى عُدْتُ کأَحَدِهِمْ،
پس به تحقیق با دقت نگاه کردم در کارهایشان و اندیشه کردم در اخبارشان و سیر کردم در میان آثارشان تا اینکه شدم مانند یکی از آن‌ها
بلْ ک
 
پارسال این موقعا دیگه کم کم کولیک دانیال داشت  خودشو نشون میداد 
شب زنده داری ها و گریه های مداوم شروع شده بود 
ساعت از ۳شب که میگذشت و باتری من قرمز میشد و صدای گریه های دردناک دانیال که تو گوشم میپیچید درمونده ترین آدم روی زمینمیشدم 
یادمه بلاگر میگفت الان که پسرش یکساله شده بازم خستگیای خودشو داره ولی در مقایسه با دوران نوزادی خیلی راحتتره
منم منتظر دوران طلایی بعد از یکسالگی بودم
کی باورش میشه 
امروز پای وبلاگم که نشسته بودم پسر کوچکم طبق معمول خودش را در آغوشم جای داد و بعد کمی سکوت و تماشای کارهای من پرسید: مامان تو این قصه‌ها را از کجا یاد گرفتی ؟من که همیشه سعی می‌کردم پاسخ‌های مناسب روحیات کودکانه ی  او بدهم  ، کمی فکر کردم و بعد جواب دادم: روزی که شما به دنیا آمدی همه این قصه‌ها در قلب من قرار گرفت.  پسرکم ،کلی ذوق کرد اما می‌دانست که حرف‌های من تنها یک ترانه مادرانه است از بغلم پایین آمد و گفت: ولی من نمی‌توانم مثل تو قصه بن
متن و ترجمه‌ی بخش مرور شده از نامه ۳۱ (جلسه ۵)
فإِنَّ خَیْرَ اَلْقَوْلِ مَا نَفَعَ
پس بهترین گفتار آن چیزی است که سود برساند
و اِعْلَمْ أَنَّهُ لاَ خَیْرَ فِی عِلْمٍ لاَ یَنْفَعُ
و بدان که قطعاً هیچ خیری نیست در دانشی که سودی نمی‌رساند
و لاَ یُنْتَفَعُ بِعِلْمٍ لاَ یَحِقُّ تَعَلُّمُهُ
و سودی برده نمی‌شود از دانشی که شایسته نیست آن را فرابگیری
أیْ بُنَیَّ إِنِّی لَمَّا رَأَیْتُنِی قَدْ بَلَغْتُ سِنّاً وَ رَأَیْتُنِی أَزْدَادُ وَهْناً
چالش زندگی به سبک پسرم...در مورد کارها و حرفایی که پسرکم باید بدونه!
اول دیدم آقا رامین نوشته و واقعا قشنگ هم نوشته بود و دیدم که صخی این رو برگزار کرده...شرکت کنین تو چالش زندگی به سبک دخترم/پسرم:))).برای تو پسرم! برای تو می نویسم...که بدونی من از قبل برای تربیت کردنت نقشه هایی داشتم!البته می دونم اگه فرزندی حرف پدر و مادرش رو گوش بده که فرزند نمیشه!!اما تو گوش بده عزیزدل من..پس این حرف ها رو آویزه ی گوشت کن و تا جایی که می تونی به اونها عمل کن...پسرم...
به نام آفریننده ی کوچولوهای ناز دنیا
امروز مامان خوبی نبودم و اصلا از خودم راضی نیستم.
میدونستم نباید داد بزنم .
 مدام از درون جلوی خودم رو میگرفتم اما نشدنی بود.
و بعدتر  گفتگوی درونی باخودم و سرزنش های مکرر که چی شده چرا اینجوری میکنی ؟!
هیچ راهکاری به دادم نرسید که بتونه منو در برخورد باهاش یه مامان خانومی آروم کنه.
قبلتر ها آب و گلاب رو امتحان کرده بودم میدونستم فایده ای نداره؛
اما کاچی بهتر از هیچی.
اون همون پسرک همیشگی بود ولی من مامان ه
به نام آفریننده ی کوچولوهای ناز دنیا
امروز مامان خوبی نبودم و اصلا از خودم راضی نیستم.
میدونستم نباید داد بزنم .
 مدام از درون جلوی خودم رو میگرفتم اما نشدنی بود.
و بعدتر  گفتگوی درونی باخودم و سرزنش های مکرر که چی شده چرا اینجوری میکنی ؟!
هیچ راهکاری به دادم نرسید که بتونه منو در برخورد باهاش یه مامان خانومی آروم کنه.
قبلتر ها آب و گلاب رو امتحان کرده بودم میدونستم فایده ای نداره؛
اما کاچی بهتر از هیچی.
اون همون پسرک همیشگی بود ولی من مامان ه
در جایی دورتر از اینجا هستم ،این را مطمئنم ؛جایی که حداقل بالای 5-6 ساعت با اینجا  فاصله داشته باشد ،مثل همیشه سحر خیز میمانم ،صبح ها ساعت 6 بیدار می شوم ،با آهنگ اسپانیایی ورزش می کنم ،شاید آن موقع عادت چای خوردنم کمرنگ شده باشد اما حتما نوشیدنی گرم جزو مورد علاقه ام در صبح است ،مثل همیشه قبل از صبحانه ایمیل و شبکه های ارتباطی ام را چک می کنم ،برای کتاب و مقاله هایم ایده در سر می پرورانم احتمالا چند تایی هم نوشته و منتشر کرده ام که ممکن است موف
روز سختی  رو پشت سر گذاشتم.روز خیلی سختی رو.
از صبح که گفت بدن درد داره ترس وجودم رو گرفت.
تا موقع رفتنش که بغضم ترکید و با گریه بدرقه شد.
پسرکم امروز فقط گریه مادرش رو دید و ناتوانیش رو تو مدیریت اوضاع.
همونجور که رو تخت خوابیده بود نگاهش میکردم.
دوباره بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد.
به تو میسپرمش بعد خدا به تو میسپرمش که امام زمانی.
باید مراقب پسرم باشی .
تو این زمونه ای که انسان نیست من پسرک معصومم رو به تو میسپرم که نگهدارش باشی.
صدای توپ و ترق
ب
رای بچه‌ها خاطره بسازیم
پسرکم هنوز یک ساله نشده بود و به سختی راه می‌رفت اما از صبح تا شب پای شبکه پویا می‌نشست و تلوزیون می‌دید. وقتی از تلویزیون صحنه شعار دادن مردم را می‌دید، مشت کوچکش را بالا می‌برد و بی هوا تکانش می‌داد. بازی شعار دادن برایش جالب بود، بازی‌ای که زیاد آن را دیده بود. در نخستین سال‌های زندگی نمی‌توانیم بعضی موضوعات را با ریشه‌هایش برای بچه‌ها بیان کنیم. شاید بهتر باشد که در این سال‌ها با رقم زدن خاطراتی خوش برای ب

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها