نتایج جستجو برای عبارت :

آقاجان

نگاهت مبداء تاریخ انسان است آقاجاننگاهی که قسیم کفر و ایمان است آقاجانخدا با قصه ی پر غصه ی یوسف به ما آموختهمیشه جای خوبان کنج زندان است آقاجاننه آن هارون گرگ، آن نارشیدِ زشت عباسیکه خود هارون تو، موسی بن عمران است آقاجانتقیّه شد سلاحت تا بماند زنده این مکتبکه گاهی ماه، پشت ابر پنهان است آقاجانزمانی ابن یقطین گفت و کلّ راویان گفتندکه این باب الحوایج باب عرفان است آقاجاننه تنها مشهد و قم بوی گلهای تو را دارندکه عطرت منتشر در کلّ ایران است
آقاجان خداروشکر که هستید! شمایید کوه استوار ایستادگی! شمایید پیر طریقت که از دامانتان هزاران هزار شهید عروج کرده اند. ان شالله به زودی زود امانت انقلاب اسلامی را به صاحبمان خواهید سپرد! دوستتان داریم آقاجان! ۴۱ سال پیروزی انقلاب مبارکتان باشد! ۴۱ اُمین سال پیروزی انقلاب مبارک همه آبجی ها و داداشای عزیزم
بعضی وقتا که بی خوابی به سرم میزند مثل الان، پا میشم و نماز شب می خونم.
اما الان ... .
غروبی که داره میاد، شام شهادت پدر بزرگوار امام زمان(عج) است.
محمد جان این روزا رو به حرمت عزای امامزمانت در عزای پدرشون لطفاً با گناهان و کارات ناراحتشون نکن.
حواست هست؟
پوستر مراسم جمکران رو دیدم. ساعت ۸شب امروز. حاج آقا پناهیان و حاج سعید حدادیان ...
ان شاالله عصر بعد کلاس ساعت۴میرم طرف ترمینال جنوب. اتوبوس قم و از اونجا مستقیم جمکران. بعد مراسم هم میایم محضر حض
گوشه ی خانه نشسته ام ، از پنجره ، نور ، تکه ای از فرش را می رباید . نمیدانم این فرش قرمز را میتوانم قالی صدا کنم یا نه ، اما اسم آن پرده را که با هر نسیم نرمی ، جلو و عقب می رود، می دانم ،نامش لبخند است .  ذره های خاک در هوا معلق اند وآرام این طرف و آن طرف می روند ، عجله ای در کارشان نیست ، در کار ساعت روی طاقچه هم . صدای اذان از دو کوچه آن طرف می آید ، آرام پرده را کنار می زند ومی نشیند روی آنجایی که نور ، جای فرش بر زمین پهن شده . سجاده آماده است ، عشق ه
مصالحه صحیحه شرعیه شرطیه خیاریه نمود عالیشان ملا حسین وَلد مرحوم کربلائی احمد ساکن قریه دره باغ(دره باغ روستایی از توابع جاپلق شهرستان ازنا استان لرستان) ....مقدار و موازی دو خروار ... گندم آبی کله سرخه از جنس دره باغ که هر خرواری یکصد مَن به وزن هشت عباسی(سکه‌های زمان شاه عباس را عباسی می گفتند) بوده باشد در ضمن مشهدی آقاجانی نراقی(احتمالا مشهدی آقاجان فرزند آقا محمد علی نراقی) بمبلغ دو تومان و پنجهزار رایج معاملات عددی بیست و چهار نخود وزن ق
بزرگِ خاندان، همانی که پای چپش را پانزده سال پیش تصادف ناکار کرد، همانی که سیاست داشت، ابهت داشت، تدبیر داشت و کلی ترسناک بود، همانی که بودنش با نبودنش فرق داشت، همانی که دلیل دور هم جمع شدن‌مان بود در اولین روز از سال جدید تنهایمان گذاشت و رفت. دلم با رفتنش رفت.
آقاجان که حالش بد شد ، مادر تندی چادر گلگلی اش را سر کرد ، پره هایش را زیر بغل زد و من را کشان کشان با خود برد . نمیدانستم چرا انقدر عجله دارد . برای مرگ آقاجان ، برای دیدن صحنه ی جان دادن یا .. ؟
 
اما هر دلیلی که داشت ، مطمئنا آنقدر برایش مهم بود که مرا با همان دمپایی های جلوبسته ی لنگه به لنگه و شلوار قرمزی که پاچه اش در جورابم فرو رفته بود با خودش بکشد و با خاله سکینه ، به صحبت مشغول نشود ...
 
وقتی رسیدیم ، صدای شیون و آه و‌ناله دلمان را تالاپی روی
متن وصیت نامه شهید حمید رضا اسدالهی:

صحبتی با امام مهدی (ع)
در ابتدا صحبتی با سید و مولایم امام زمان (ع) دارم، ای سید و مولایم!
آقاجان! از تو ممنوم به خاطر تمام محبت‌هایی که در دوران دنیا به من ارزانی
داشتی و شرمنده ام که شاکر این همه نعمت نبودم، اما امید به رحمت و کرم
این خانواده دارم و با این امید زنده ام.
گرچه برای تربیت شدن و سرباز تو شدن تلاشی نکرده ام، اما به آن امید جان
می‌دهم که در آن روز موعود که ندا می‌دهند از قبرهایتان بیرون آیید و ب
بسم الله الرحمن الرحیم
یافارس الحجاز
یا حجه بن الحسن العسکری
تسلیت عرض مینمایم
وفات
حضرت آیت الله سید محمد محسن حسینی طهرانی را
آقا جان روز بروز تنهاتر ، آقاجان چرا با درخواست حضرت آیت‌الله العظمی...برای آمدن ، برکات هم کم کم می روند...
روز بروز بدتر شد و میشود 
آقا جان ...
سوار تاکسی شدم. همیشه اولِ راه کرایه را حساب می کنم. جنگ اول بِه از غرولند و نارضایتی آخر. دلیل دیگرم هم این است اگر پول خرد لازم داشته باشد کارش راه بیفتد. راه همیشگی بود و کرایه مشخص. راننده پانصد تومان اضافی تر می خواست. ندادم. ترمز زد. پیاده شدم. دو ثانیه بعد سوار تاکسی دیگری بودم که نذر داشت امروز کرایه نگیرد. گفت کارگر است. این دومین باری بود که سوار ماشینی می شدم که به عشق ائمه مسافر جا به جا می کرد.
به قول آقای فاطمی نیا «اینا از اسراااره آق
علی‌رضا جان سلام!
امیدوارم حال تو، آقاجان، مامان جان و خواهری که به زودی به دنیا خواهد آمد؛ خوب خوب باشد. آری! درست شنیدی، خواهر! امیدوارم خبر خواهردار شدنمان، شیرین ترین مقدمه برای این نامه باشد. ‌‌‌‌:)
عزیزم! این اولین نامه ی من به توست و از راه دوری بدستت رسیده؛ از ورای کهکشان ثانیه ها، از آینده؛ و تنها عشق می تواند حصار قدرمند زمان را با سرعت نور، در هم بشکند و نامه ی مرا به دست تو برساند.
در این نامه، تجربه های خودم را به تو می گویم تا از
بسم رب الرفیق+ما هم مثل همان کودک یتیمی هستیم که به جرم یتیمی کسی با او بازی نمیکرد؛ همانقدر مظلوم، همان قدر بیچاره؛ همان کودکی که جدّ شما دست روی سرش کشید، از او دلجویی کرد و فرمود: برو به ایشان بگو پدر من علی است! آقاجان ارحم غربتنا...پ.نما فقط شما رو داریم! فقط شما.مَسَّنَا وَأَهْلَنَا الضُّرُّ...تَصَدَّقْ عَلَیْنَا.
آقاجان که حالش بد شد ، مادر تندی چادر گلگلی اش را سر کرد ، پره هایش را زیر بغل زد و من را کشان کشان با خود برد . نمیدانستم چرا انقدر عجله دارد . برای مرگ آقاجان ، برای دیدن صحنه ی جان دادن یا .. ؟
 
اما هر دلیلی که داشت ، مطمئنا آنقدر برایش مهم بود که مرا با همان دمپایی های جلوبسته ی لنگه به لنگه و شلوار قرمزی که پاچه اش در جورابم فرو رفته بود با خودش بکشد و با خاله سکینه ، به صحبت مشغول نشود ...
 
وقتی رسیدیم ، صدای شیون و آه و‌ناله دلمان را تالاپی روی
علی‌رضا جان سلام!
امیدوارم حال تو، آقاجان، مامان جان و خواهری که به زودی به دنیا خواهد آمد؛ خوب خوب باشد. آری! درست شنیدی، خواهر! امیدوارم خبر خواهردار شدنمان، شیرین ترین مقدمه برای این نامه باشد. ‌‌‌‌:)
عزیزم! این اولین نامه ی من به توست و از راه دوری بدستت رسیده؛ از ورای کهکشان ثانیه ها، از آینده؛ و تنها عشق می تواند حصار قدرمند زمان را با سرعت نور، در هم بشکند و نامه ی مرا به دست تو برساند.
در این نامه، تجربه های خودم را به تو می گویم تا از
یکی از علت های که از دست خدا عصبانی هستم اینه که کمالگراییم باعث میشه خودم رو نتونم ناقص بپذیرم و هر موقع که متوجه عیبی درون خودم میشم انگشت اتهام رو سمت خدا که منو اینجوری و با این نواقص خلق کرده میبرم.
ازش عصبانی میشم که چرا منو ناقص خلق کردی که الان زجر بکشم.
برا اون که کاری نداشت منو از اول اینقدر ساکت و کمرو نمی ساخت، و این نقص، عصبانیم میکنه.
وحالا من باید با این توان و طاقت کم و بدن ضعیف و امکانات محدود و زمان کم، خودم رو کامل کنم برای یک ا
بسم الله الرحمن الرحیم
همیشه دلم میگفت سحرای حرم تو هیچ جای عالم نداره...
آقاجان جای دیگری را یافته ام که بوی سحرهای حرم تو را میدهد 
صحن امام رضا علیه السلام حرم حضرت معصومه سلام الله
عجب صفایی دارد زیارت امام رضا خواندن در حرم خواهرشان
پ.ن:امانتی را به امانات سپردم گفتند خودشان زنگ میزنند و به دست صاحبش میرسانند:)
سلام

چند روز پیش در محضر آقاجانمان کتابی دیدم، جواهر البلاغه نام داشت؛ در بیان و بدیعِ لفظ عرب. کتابی است در باب نیکو نگاشتن به لغت عرب. آقاجانمان کتاب گشوده، فرمود: اینجا را بخوان!
مرحوم صاحب جواهر نبشته اند، اطالهء کلام در همه جا مذموم و نکوهیده است، الا فی صحبة المحبوب.
بعد شاهد مثال دادند که خدا موسی را فرمود: یا موسا, آن چیست که در دستت است؟ و موسی فرمود: این عصای من است که بر آن تکیه می کنم و با آن گوسفندان خویش می رانم.
آقاجانمان فرمود: در
تولد مامان بود. همه‌چیز خوب پیش رفت. جمع‌مون جمع بود. آقاجان و مامان‌زهرا، خاله فرح و شوهرخاله محترم که پسرخاله مامان هستند، دایی مصطفی و همسر محترمه، رضا و همسر محترمه، مهدی و من و فاطمه‌زهرا و زینب و همسرِ عزیزم که تو گلِ مجلس مجبور شد بره جلسه (درمورد همین روزهای اخیر) 
ضمنا سوپرایز کامل اتفاق می‌افتاد اگر زهرا، عروسمون در گوش مامان تولدش رو تبریک نمی‌گفت! (ضدحال!) مامان اصلا نمی‌دونست که ما حواسمون بوده که تولدشه. ولی بازم نفهمید که م
نمیدانم چه شد که امشب 
دلم خواست من هم جای لنز دوربین بنشیم 
و نگاهتان کنم...
کسی مرا نبیند 
اما من به شما خیره شوم 
اشک هایم امان دهند 
و چشمانم را تار و مواج نکنند 
شاید هم حق با چشمانم باشد 
وقتی دلی طوفانی شود 
در چشم سرریز می کند
آقاجان
دلم برایتان تنگ است 
کاش میشد دلتنگی را با سنجه ای ترازو کرد و گواهی اش را نگه داشت برای روز مبادا...
کاش میشد دلم را روی ترازوی دلتنگی میگذاشتم 
و گواهی اش را برایتان با قطرات بارش چشمانم مهر میکردم و میفرست
شهر ابهر را داراب بن داراب بن بهمن کیانی  (داریوش سوم هخامنشی) معرفی کرده و نوشته که به دستور او قلعه ای در ابهر ساخته شده است. (به این ترتیب از تاریخ احداث قلعه تپه ( تپه دارا) و شهریت ابهر در روزگار داراب شاه کیانی آخرین پادشاه هخامنشی حدود 2768 سال سپری گردیده. ولی مطالعات باستانشناسی انجام شده در این منقطه بیانگر این واقعیت است که (اوهر) از پنج هزار سال قبل بصورت (دهات) بطور لاینقطع مورد استفاده انسانی قرار داشته است.منبع: کتاب تاریخ ابهرنوشته
بسم الله الرحمن الرحیم
 
اللهم صل الی اباعبدالله الحسین (ع)
والی علی بن حسین (ع)
والی اولاد الحسین(ع)
والی اصحاب الحسین(ع)
 آقاجان تو از ما به خداوند نزدیکتری از او بخواه که ظهور امام زمانمان(عج) را تعجیل ببخشد
 اللهم صل الی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
بعد از چند هفته اصرار من، همسر بعد از چکاپ دستمان را میگیرد و با هزار بدبختیِ ترافیک و جای پارک و دوندگی و وای دیر میشه، میرسیم به سانس ساعت ده و ۵۰ دقیقه. البته با چند دقیقه تاخیر. همسر دل خوشی از فیلم‌های ایرانی ندارد و این بار هم با روی گشاده به خاطر من می‌آید. چکارکنم که سینما بدون حضرتش به من نمی چسبد وگرنه با رفقا می‌رفتم.  می نشینیم به تماشا و فیلم هی جلو می‌رود و من هی توی دلم حرص میخورم که لااقل این بار فکر میکردم فیلم طوری باشد که او ه
وقتی مهمانی توجیه نمی شود و بدون حساب و کتاب در برنامه ای زنده،به مجموعه ای انتقاد میکند علت آنرا باید از تهیه کننده پرسید !
حالا که حرفها و نقدهای نابجا انجام شد ! دیگه قطع کردن برنامه زنده چه سودی داشت؟!!
از ناظر پخش صدا و سیما باید پرسید ، آقاجان؟! موقع پخش برنامه توجهت به کجا بود؟!!
سلام آقا جان، سلام! 
*صلی الله علیک یا اباعبدالله.ع* روزهای زیادی است کسی در ذهنم، در دلم، در درون متلاطم بی تابم با شما سخن می گوید. اشک می ریزد، لبخند می زند، می سوزد، بیتابی می کند، راضی می شود، دلتنگی می کند، ناله می زند و واگویه می کند. 

آقا جان، این روزها ذهن و دلم درگیر یاد حضرت زین العابدین.ع است. متوسل به مولایی می شوم که خداوند نرفتن و نبودن و ندیدن را برایشان مقدر کرده بود. آقایی که دستور دیگری داشتند غیر از حضور. کنار بودند. دور بودن
هوالمحبوب
از هفته ی بعد بدون حسن، می‌رفتیم دبستان قطران. مدیر دبستان آقای دواتگر بود. محمودشان در همان دبستان ریاضی درس می‌داد و مرتضی مدیر دبستان بود.
اولین بار بود که به جای تشکچه روی صندلی می‌نشستیم. من کلاس چهار بودم و حمید و محسن کلاس پنج. کتاب‌ها را با کش می‌بستیم و می‌زدیم زیر بازو و دِلی‌دِلی‌کنان می‌رفتیم مدرسه.
چند هفته‌ای از رفتن ما به مدرسه می‌گذشت که آقا خبر‌دار شد. نمی‌دانست که شیخ مکتب را تعطیل کرده و دیگر درس نمی‌دهد.
سلام آقا جان، سلام! 
*صلی الله علیک یا اباعبدالله.ع* 
روزهای زیادی است کسی در ذهنم، در دلم، در درون متلاطم بی تابم با شما سخن می گوید. 
اشک می ریزد، لبخند می زند، می سوزد، بیتابی می کند، راضی می شود، دلتنگی می کند، ناله می زند و واگویه می کند. 
آقا جان، این روزها ذهن و دلم درگیر یاد حضرت زین العابدین.ع است. متوسل به مولایی می شوم که خداوند نرفتن و نبودن و ندیدن را برایشان مقدر کرده بود. آقایی که دستور دیگری داشتند غیر از حضور. کنار بودند. دور بودن
سلام.
دلم باز هم گرفته. اصلا دله دیگه باید بگیره. مگه نه؟
چرا گرفته؟
از دست کارهام. از دست کارهام. از دست گناه هام. از دست بی معرفتی هام.
این همه لطف کرده تا اینجای عمرم به من. ولی من چی؟
شب تولدش. روز تولدش. باید دلشو بشکنم؟ باید گناه کنم؟
بخدا دیگه آقا خسته شدم.
دارم از خدا دور میشم. آقاجان ...
نوکری هم بلد نیستم. خاک تو سر من که اسممو نوکر میذارم.
ولی آقا دلم خوش بود دیگه از روز تولد شما، دیگه تموم میشه این بی معرفتی هام.
ولی خب بازم ... .
آقا راستی!
امش
یک هفتس با مامانم یک سریال کره‌ای به اسم «who you came from the stars» رو شروع کردیم. پسره با یک سفینه فضایی برای انجام یک سری تحقیقات، برای یک دوره 400 ساله به زمین اومده. الان که فقط 3 ماه تا رفتنش وقت باقی مونده، عاشق شده. بنده خدا نشست کلی فسفر سوزند که چیکار کنم چیکار نکنم، آخرش گفت دیگه چاره چیه، میرم بهش واقعیت رو می‌گم که دیگه بیخیال ما بشه. رفت به دختره گفت آقاجان من آدم فضاییم از فضا اومدم، الانم وقت رفتنم رسیده و باید برم.
فکرم یهو رفت سمت سناریوه
در دل تنگم گله هاست
آه؛بیتاب شدن عاااادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب 
در دلم هستی و بین من و تو فاااااااااااااااصله هاست!
آقاجان؛
بی تو هر لحظه مرا بیم فروریختن است!
مثل شهری که بروی  گسل زلزله هااااست
 
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد؟؟؟!!!
 
دیدنت آرزوی روز و شب چلچله هاست
باز میپرسم از آن مسأله ی دوری و عششششق؛
 
وظهور  تو جواب همه ی مسأله هاست...
سخنان زینبی دختر سپهبد شهید قاسم سلیمانی 
دختر شهید سلیمانی خطاب به رهبر انقلاب: آقاجان نکند شهادت پدرم ناراحتی به چهره شما بیاورد.پدرم خواب راحت را از چشم تمام مستکبران و تکفیری‌ها ربودامروز جهانیان استقبال ایرانیان را از پیکر پدرم نظاره کردند و این استقبال امروز در تهران و فردا در کرمان ادامه‌دار خواهد بود.ترامپ! خیال نکن با شهادت پدرم همه چیز تمام شدعموی عزیزم سید حسن نصرالله پیام خودش را داد.پدرم یک همراه دیگر هم داشت که من دلم نمی‌آ
 
هیچ...
بشنوید،التماس دعا:)
 
 
متاسفانه مرورگر شما، قابیلت پخش فایل های صوتی تصویری را در قالب HTML5 دارا نمی باشد.توصیه ما به شما استفاده از مروگرهای رایج و بروزرسانی آن به آخرین نسخه می باشدبا این حال ممکن است مرورگرتان توسط پلاگین خود قابلیت پخش این فایل را برای تان فراهم آورد.
دریافت
 
ای مهربان ارباب حسین علیه السلام
سید الشهداء.. 
ای کسی که ولادتش بلا دور میکند..
ای کسی که با شهادتش هم دعا مستجاب میکند..
با دل نازک تان با زبان شیرینتان 
دعا کنید در حق دل های ما..
تا 
بلای هجران با وصال از سر دل های ما رفع بشود..
دلتنگیم بسیار آقاجان..
  
اگر بدانید امام زمان ارواحنافداه چقدر مشتاق هستند که بین شما باشند! وقتی شما چه با توجه و چه بی توجه در خانه ات نشسته ای و به یاد امام زمان ارواحنافداه می افتی،امام زمان ارواحنافداه به یادت می افتد. 
یعنی آقا خواسته و یادت بوده، تو هم قلبت متوجه شده و یک دفعه به آن مغناطیس بزرگ کشیده شده که همه عالم را جذب کرده است. قلبت یک دفعه به یاد امام زمان ارواحنافداه می افتد. می گویی: آقاجان! می فرماید: جانم! (حالا تو نمی شنوی و گوش تو به خاطر گناه سنگین اس
کشکی کشکی که نمیشود آقاجان،با منم باید برم های تو خالی که نشدنی ست آقا؛باید سوخت و ساخت؛آنقدر باید چکش کاری کرد این نفس لعنتی را؛باید دانه دانه ساخت خشت های وجودمان را؛خدا را باید طلب کرد نه شهادت را؛شهادت هم بهانه ایست برای رسیدن به آن بالایی همیشه حاضر غریب دل هایمان؛نفس بکش برای خدا قدم بگیر برای خدا بیل بزن برای خدا؛گم شده ی اعمالمان فقط و فقط رضای خداست؛برای رضای همه پای کاریم جز خدا خدایی!اصلا از آن زمان که واجب هایمان فدای مستحب شد ا
آقا یا امام حسن مجتبی یا کریم اهل بیت..
یادتونه؟ اولین بار شمآ رو واسطه کرد برای ابراز عشق و محبتش بهم.. شمآ بزرگ ترش بودی.. :) الآنم خیلی دلم تنگ شده برا خودش و محبتش.. خودشم خیلی دلش میخاد ابراز احساسشو با امنیت خاطر..میشه بزرگ تری کنین برای ما..؟ متشکرم.. :) (:
 
به نام تک نوازنده گیتار هستی
سلام آقا
غروب را در افقی ناانتها چشم دوخته به گنبد آسمان نیلی رنگ به انتظار آمدنت، ایستاده، ایستاده ام.
اما با نیامدنت، بغضی حسرت بار، وجودم ناچیزم را به بازی گرفت، بازی دوست داشتنی از انتظاری که
به دنبال خالص بودن، روزهایش را یک به یک گذرانده ام، اما خلوص وجودم آن قدر ناچیز مانده که شرم 
دارم آن را به تماشا بیاورم.
شرمی که مانعی ست برای هر راهی که تا به حال قدم وار از آن گذشته ام، راه هایی که گاه به گناهی به
سیاهی
به قلم دامنه : به نام خدا. درگذشت حاج شیخ اسماعیل کوهستانی موجب تأثر و تألّم علاقمندان آن بیت گردید. خدا ایشان و والد عظیم‌الشأن‌شان مرحوم آیت‌الله آقاجان محمد کوهستانی را رحمت کناد. من چند سال قبل به همراه مرحوم پدرم -شیخ علی‌اکبر طالبی دارابی- به دیدار مرحوم حاج شیخ اسماعیل کوهستانی در منزل‌شان در کوهستان بهشهر رفته بودم.
 
مرحوم آیت‌الله کوهستانی
 
مرحوم حجت الاسلام حاح شیخ اسماعیل کوهستانی. بازنشر دامنه
 
منبع این عکس
 
روستای کوهست
به قلم دامنه : به نام خدا. درگذشت حاج شیخ اسماعیل کوهستانی موجب تأثر و تألّم علاقمندان آن بیت گردید. خدا ایشان و والد عظیم‌الشأن‌شان مرحوم آیت‌الله آقاجان محمد کوهستانی را رحمت کناد. من چند سال قبل به همراه مرحوم پدرم -شیخ علی‌اکبر طالبی دارابی- به دیدار مرحوم حاج شیخ اسماعیل کوهستانی در منزل‌شان در کوهستان بهشهر رفته بودم.
 
مرحوم آیت‌الله کوهستانی
 
مرحوم حجت الاسلام حاح شیخ اسماعیل کوهستانی. بازنشر دامنه
 
منبع این عکس
 
روستای کوهست
یه بار دیگه شاهد بخور بخواب سپاه بودیم اما اینبار یه بخور بخواب درست و حسابی ... بخور بخواب دیده بودیم ولی نه در این حد ... یه اتوبوس آدم تیر و ترکش خوردن و راحت خوابیدن ... تا الان که من میدونم 27 شهید و 13 مجروح 
 
 
شما به این میگین اتوبوس ؟؟؟ اتوبوس که بشه این ، اونایی که داخل اتوبوس بودن چی میشن ؟؟؟ چی میخوان به خونواده هاشون تحویل بدن ؟؟ قراره چی تشییع و تدفین بشه مگه چیزی ازشون باقی مونده ؟؟
 
شهر شهدا : اصفهان ، آران و بیدگل ، سمیرم ، کاشان ، نجف
بسم الله الرحمن الرحیمآقای مهربانم سلام...!مدتی می‌شود که بهانه‌های مختلف، پنجره ی روشنی را بر من بسته است...مثل همه ی اهل زمانه‌ام! آخر مردمان زمانه ی ما،به بهانه ی زندگی پر ز نور، در تاریکی سر می‌کنند...به بهانه ی چیدن گلی، به بوستان نقاشی شده ی تابلوی کاغذی چشم می‌دوزند...به بهانه ی سیرابی، سراب‌ها از پس هم می‌گذرانند...و به بهانه ی انتظارت، بر پشت دیوار غیبت تکیه می‌زنند...و...بهانه پشت بهانه...گویی کسی نیست تا برخیزد و بی‌بهانه، سنگی از ا
آقا جان، که
تازه نمازش را شروع کرده بود، به جای اینکه به مهر یا قبله نگاه کند، مدام داشت به
مسیر حرکت من نگاه می کرد و همین که حدس زد می­خواهم دوچرخه ­ام را بردارم بلند گفت:
«الله اکبر.» از تشر زدنش فهمیدم نباید با دوچرخه­ ام بروم. با دست اشاره کرد صبر
کنم. نمی­دانم این چه نماز خواندنی بود که داشت به همة کارهای خانه هم رسیدگی می­کرد؛
چون تا صدای سر رفتن کتری هم آمد، باز سر نماز گفت: «الله اکبر.» و بعد با اشاره
دست و انگشت به من حالی کرد که اگر با ا
فحش می شنید , کتک می خورد . حرف های مردم و خنده های زیر زیرکی شان تمامی نداشت. بعضی ها دلسوزی می کردند . می گفتند:آقاجان چرا زن تان را طلاق نمی دهید . این برای شما خوب نیست که هر دفعه یا پای چشم تان کبود است یا سروکله تان زخمی و آشفته است . 
اما زیر بار نمی رفت . می گفت :من اگر قرار باشد به جایی برسم , به واسطه مادر زنم میرسم. 
لبخند میزد و محجوبانه سرش را پایین می انداخت و می رفت...
آنروز عصر , درست وقتی که داشت از خانه بیرون می آمد , همان موقع که برگشت
بسم الله الرحمن الرحیم
بنا را براین میگذارم که این آخرین ماه رمضان عمرم باشد
غم تمام شدنش آنقدر عمیق است که خواب را از چشمانم ربوده ...با اینکه خواب را هم عبادت محسوب میکند اجباری میخواهد مقربم کند...
خدای بینظیریست دیگر چیکارکند؟چطور به زور بغلم کند؟
دلم ازهمین الان برای این شهر تنگ میشود برای این ضیافتی که نظیر ندارد...
اضطراب از دست دادن و بهرمند نشدن دارم...
انگار هنوز مناجات شعبانیه در خونم جریان دارد
الهی فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَق
بسم الله الرحمن الرحیم
بنا را براین میگذارم که این آخرین ماه رمضان عمرم باشد
غم تمام شدنش آنقدر عمیق است که خواب را از چشمانم ربوده ...با اینکه خواب را هم عبادت محسوب میکند اجباری میخواهد مقربم کند...
خدای بینظیریست دیگر چیکارکند؟چطور به زور بغلم کند؟
دلم ازهمین الان برای این شهر تنگ میشود برای این ضیافتی که نظیر ندارد...
اضطراب از دست دادن و بهرمند نشدن دارم...
انگار هنوز مناجات شعبانیه در خونم جریان دارد
الهی فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَق
به قلم: احمد باقریان ساروی:
ارسالی جناب حجت‌الاسلام عبدالمهدی باقری
پاسخ حضرت آیت الله حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) به پرسش‌ها:
 
آیت الله حاج شیخ ابوالحسن ایازی (ره) در پاسخ به پرسشهای احکام و اعتقادات و درسهای حوزه آمادگی و حضور ذهن خوبی داشت، یک روز مهمان او بودم از او در باره پدر ابراهیم پیامبر (ع) پرسیدم که آیا پدر او آزر مشرک بود یا یک انسان موحد؟
 
مرحوم ایازی؛ «آقاجان»
 
او -بدون آمادگی قبلی و مطالعه جدی - به من گفت قرآن کریم  را از بالای
سلام آقا جان...!
می دانم که دیر کردیم... می دانم که هنوزم که هنوز است، در انتظار آمدن مان صبر می کنی...! می دانم که با این همه انتظار و انتظار کردن مان، هنوز هم الفبای انتظار را نیاموخته ایم...! 
مولاجان...! 
سال هاست کنارمان بوده ای! سال هاست که در کوچه ها و خیابان هایمان، از کنارمان به آرامی گذشته ای... سال هاست برایمان دعا می کنی و واسطه ی فیض ما با آسمانی...!
یا صاحب الزمان...
اما ما زمینیان، با صاحب و امام مان چه کردیم!؟ آیا این ما نبودیم که با گناهان م
1 قدرت دعا
 
امام کاظم(ع): بر شما باد به دعا، چرا که دعا به درگاه خدا، و خواستن از خدا، بلایی را که مقّدر و قطعی شده، و به جز امضای آن نمانده، برمی‌گرداند. پس هنگامی که خدا خوانده شود و از او درخواست شود، خدا به یکباره بلاء را برگرداند. 
 
أَبُو الْحَسَنِ مُوسَى ع: عَلَیْکُمْ بِالدُّعَاءِ فَإِنَّ الدُّعَاءَ لِلَّهِ وَ الطَّلَبَ إِلَى اللَّهِ یَرُدُّ الْبَلَاءَ وَ قَدْ قُدِّرَ وَ قُضِیَ وَ لَمْ یَبْقَ إِلَّا إِمْضَاؤُهُ- فَإِذَا دُعِیَ اللّ
 
 
هوالمحبوب
باد به شدت می‌وزید و شاخه های انبوه قره آغاج را به پنجره می‌کوبید. آسمان قلمبه که می‌زد، همۀ ما از زیر لحاف سرمان را بیرون می‌آوردیم؛ یک چشم‌مان به پنجرۀ اتاق بود و چشم دیگرمان به آقاجان که در قسمت بالای کرسی خواب بود.
انگار بودن آقا، دلمان را قرص می‌کرد که هنوز می‌توان صدای تپیدن آسمان را تاب آورد. باران که شر شر شروع می‌شد، نفس عمیقی می‌کشیدیم و خودمان را به دست خواب می‌سپردیم. صدای باران، پایان خودنمایی باد ولگرد بود. با
میخواهم کمی از این چند روزی که در سردرگمی گذراندم بگویم ؛
درس میخواندم اما چیزی با روزهای قبل تفاوت داشت 
حال و حوصله ورزش کردن را نداشتم 
چشم هایم تا مرز بارانی شدن میرفت اما نمی بارید و جایش غده ای سنگین مینشست توی گلویم.
بابا تمام وقت زیر چشمی مرا می پایید و از حکمت زندگی و قسمت وسیر طبیعی مرگ صحبت میکرد .
مامان برایم پنکیک و شیر می آورد و با اینکه از موزیک های خارجی خوشش نمی آید برایم آهنگ های g-eazy و maluma را می گذاشت .
برادر کوچکترم برایم از ح
امام مهربانم سلام...
امروز دلم خواست برای تو بنویسم ، برای تو که همیشه از یادت غافل میشوم و فراموش میکنم باید منتظرت باشم !! اینکه از انتظار میگویم منظورم آن انتظارهای واقعی و از ته دل است ، نه این انتظارهای پیش پا افتاده و نالایق که اصلأ برای وجود ارزشمند شما کافی نیست ، خب من خطاکار گاهی یادم میرود  قبل از هرچیزی باید برای آمدن شما دعا کنم و معنای انتظار واقعی را یاد بگیرم چون اوضاع خراب است...معنای اوضاع خراب را خودت که بهتر میدانی ، خودت که ه
بسم الله الرحمن الرحیم
دیدید تو فیلمای دفاع مقدس یه عده هستن خودشونو به آب و آتیش میزنن برن خط مقدم بعد فرمانده شون اجازه نمیده و میگه تو باید عقب بمونی ولی اونا تو کتشون نمیره و فقط عشق خط مقدم دارن :)
هرچیم بهشون بگن عزیز جان تو رو اینجا لازم داریم اینجا هم مهمه ولی عشق خط مقدم کورشون کرده
حکایت منه...
از روزی که فهمیدم به دلیل سفرم به قم قطعا کرونا ندارم دارم میام سرکار و اصلا محیط کار من محیط خطرناکی نیست کاملا سالم وخود مردم فهیم شهرمم به عل
لاتَ؟! آری!...
ضربه داشت
دل خنک کن بود
اما بعضی جاها را کمی نرم رد نکرده بود
فلذا گلگیرش مالیده بود!
کاری به فقه هنر و رسانه اش ندارم چون بارم نیست!
قدیمی نشد؟!
برخورد دو رویکرد بسیجی صریحِ (به زعمی) انقلابیِ کنج پستو و بسیجی ماله کش وسط میدان چرتکه انداز؟!
چرا نمیخواهیم بفهمیم که شجاعت بدون مصلحت اندیشی حماقت است؟!
سیاست زدگی ندارد ها
اما علی علیه السلام هم مصلحت می‌اندیشید...
اصلا مگر سلیقه حاکم است؟! که مصلحت را درست و غلط میپنداریم؟!
حرف حرف ا
❖ «به بهانه ۲۹ فروردین، سال روز تولد حضرت آقا» ❖
✍ هر چند همه دوست دارند تو را "آقا" صدا کنند، ولی... .
 
••✦به جمع دانش‌جویان که می‌رسی، قامت "استاد" برازنده توست؛
 
••✦ در میان نظامیان که می‌آیی، هیبت "فرمان‌دهی"‌ات، دل دوستان را شاد و دل دشمنانت را می‌لرزاند؛
 
••✦ روز پدر که می‌آید، می‌شوی مهربان‌ترین "بابا"‌ی دنیا؛
 
••✦ روز جانباز که می‌شود، همه دست "جانباز" تو را به هم نشان می‌دهند؛
 
••✦ ۹ دی که می‌رسد، قصه "علی" می‌شوی در
ای کاش کربلا بودم  ، همراه شما بودممی رفت سر من روی نی ها ، آقا جانیه دیوونم که به پات می مونم بزا واست سر مو بشکونمهمه عمرم پای روضت طی شدتا قیامت از غمت می خونمدوباره دلم هواتو کردههوای کرب و بلاتو کرده ای کاش کربلا بودم ، همراه شما بودممی رفت سر من روی نی ها ، آقاجاناینجا که گود بود ، چرا خورده ای زمینای کاش کربلا بودم  ، همراه شما بودممی رفت سر من روی نی ها ، آقا جانیه دیوونم که به پات می مونم بزا واست سر مو بشکونم همه عمرم پای روضت طی شدتا قی
حضرت استاد صمدی آملی :
این شعر باباطاهر را ب تعبیر آقاجان اینجوری نخوانید که:
به صحرا بنگرُم صحرا تِه وینُم
نخیر.
به صحرا بنگرُم صحرا تِه وینُم نه، صحرات وینُم.
به دریا بنگرُم دریا تِه وینُم  نه، دریات وینُم.
این خیلی لطافت دارد. 
به دریا بنگرُم دریات بینُم.
چون دریا محل تجلّی حق است. صحرا محل تجلی حق است؛ قاطبه، مظاهرند. چون قاطبه مظاهرند، هرکجا می بینی حق را همین می بینی.
به دریا ک نگاه می کنم، دریات می بینم. دریات می بینم، نه دریا، تِه وینم.
آ
این بار مناجات امیدواران از امام سجاد علیه السلام را خواند.همان مناجاتی که پر از حس امید هست و فریاد می زند که خدا
هست هنوز.
 تا رسید به این عبارت ( چگونه فراموشت کنم،که همیشه به یادم بودی) مفاتیح را بست و گفت:
 
دست هایش یخ کرده بود و دلشوره توی وجودش نشسته بود.هم باید به منبرش می رسید و هم به قرارش.برنامه روضه های 
خانگی شیخ یک منبر بیست دقیقه ای بود و چای آخر روضه.امروز باید از خیر خوردن چایی می گذشت تا به قرارش
برسد.روضه را خواند و با عجله سم
شاه نشینِ قلبِ من           صحن و
سرایِ عشق اوست
مرهم زخم کهنه‌اَم             صبر و
قرار می‌رسد...

عیدتان مُبارُک
ان‌شاءالله با آقاجانمان عید کنیم
ای به قربانِ تو آقاجان

شعر از: استاد فرشید فلاحی، کولج طالقان
عکس از: اوموت اونال
" آقا جّان ! تو رو به فاطمه ی زهرا قسمت می دیم ، آقا جّان ! ظهور آقامون امام زمان برسان
آقاجّان ! تو رو به فاطمه ی زهرا قسمت می دیم آقا جّان ! همه ی مریضای اسلامو شفا بده 
آقا جّان ... " .
این ها دعاهاییه که معمولا هر روز صبح وقتی میرم حرم یک نفر دمِ بست نوّاب فریاد می زنه ! هر کس رد مشه پوس خندی می زنه و رد میشه . انگار که همه فکر می کنن که یارو دیوونه است . شاید من هم اولش همین فکر رو می کردم . اما فک نمی کردم یک روز با نواش بغض کنم و اشک بریزم . 
+ هر که را مج
یاهو
مسجد امام سجاد اولین جایی بود که مکبر شدم. سال اول ابتدایی یواشکی توی گوش
آقاجان گفتم. دانه های زرد تسبیح، تند و تند از میان انگشتانش سر می خوردند و
پایین می افتادند. خط باریک لبانش میان انبوه ریش و سبیل تکان می خورد. از گوشه
چشم هیکلم را برانداز کرد. تسبیح را آرام پرت کرد جلوی مهرش.
: نه هنوز زوده باباجان. دیر نمیشه
و ایستاد به خواندن نماز غفلیه. اما سال دوم ابتدایی از آقاجان اجازه نگرفتم.
نماز ظهر بود و مسجد خلوت. مامومین و شیخ همگی پیر بود
به همون اندازه که با شنیدنه بوی قورمه سبزی(!!) ریلکس و شُل و ول می شم!. از شنیدن صدای آمبولانس وحشت دارم و موهای تنم سیخ می شه.
این دو حالت رو توی یه لحظه و همین چند دقیقۀ پیش که پشت مانیتور، روی صندلی لم داده بودم و بشقابه برنج و خورش قورمه رو دید می زدم و توی چشمام قلب می ترکوندم و منتظر بالا اومدن اینترنت بودم. آمبولانسی هوآر کشان رررررفت سمت کلانتری :/ . چرا زد حال خدا؟! هر چند لحظه ای بود. ولی حس و حالمون پرید. داشتم عشق می کردم از حالم آ :| .
+ ولی ب
داشتم برای آجان تلگرام نصب می‌کردم. آجان تلفظ ترکیِ آقاجان یا همون آقاجونه. من و مهدی و کیمیا بهش می‌گیم آجان اما نسل جدید بهش می‌گن دَدی. رسیدم به اون قسمتی که باید فرست نیم و لست نیم انتخاب می‌کردم. یه لحظه شک کردم. گفتم چی بذارم. رفتم دیدم دایی ایمیلشو با اسم کوچیکش درست کرده. منم همونو نوشتم. مامان گفت یه حاجی اولش می‌ذاشتی. به‌نظرم یکم عجیب می‌شد اگه اسم تلگرام یکی حاج حسین باشه. بعد به این فکر کردم آخرین باری که یکی آجانو فقط با اسم کو
خسته بودم و خواب‌آلود.سیگاری روشن کردم و رویِ نیمکتِ خیسِ میدان شهرداری نشسته‌م. سرم را برده بودم در پالتویِ کهنه‌ام.شصت و هفت متر سربالایی را پیاده آمده‌م. درست متر نکرده‌م. دلم رفت که بگویم شصت و هفت متر. شاید هم هشتاد و سه متر بود. کسی چه می‌داند.نفس‌ اَمانم نداد. نشستم روی نیمکت خیسِ میدان. سرم را برده بودم در پالتویِ کهنه‌ام.سیگار دود می‌کردم.وقتی به چیزی جز تماشایِ تو عادت ندارم ، ناگزیر به روح خودم متوجه می‌شوم. به انواع و اقسام عا
مسئول کتابخونه گفت برو داخل اتاق تا بیام ازت عکس بگیرم. تا اون لحظه نمی‌دونستم چقدر لاغر شدم. حتی وقتی که بهم گفت عینکت رو دربیار و بزار روی میز و بشین روی صندلی و زُل بزن به دوربین هم نمی‌دونستم چقدر لاغر شدم.بعد از ۱۰ دقیقه و ۳۲ ثانیه که کارتم حاضر شد و صدام کرد، وقتی کارتم رو گرفتم و عکسم رو روی کارت دیدم، فهمیدم شدم پوست و استخون.
 
دوتا کتاب از "نسیم مرعشی" می‌خواستم امانت بگیرم: -هرس- و -پاییز فصل آخر سال است- ، یعنی یکی از دلایلی که باعث شد
کجایی یوسف زهرا(س) ببینی کار ما زاری استکجایی تا ببینی بی تو هر آئینه زنگاری است
صبوری های ما بی تو به پایان آمد آقاجانز هجران تو زخم قلب ها ی شیعیان کاری است
نفس ها در فراقت کندن جان است یا مهدی(عج)که بی رویت نفسها جملگی از روی ناچاری است
تمام خنده ها تلخ و غم انگیز است  مهدی جانکه شادی های ما بی روی ماه تو عزاداری است
همه شب تا سحر از هجر رویت ندبه می خوانیمکه بی روی تو کار دیده و دل  کار دشواری است
اسیر دام آن زلف سیاهت شد دل و دیدهببین آقا که س
کجایی یوسف زهرا(س) ببینی کار ما زاری استکجایی تا ببینی بی تو هر آئینه زنگاری است
صبوری های ما بی تو به پایان آمد آقاجانز هجران تو زخم قلب ها ی شیعیان کاری است
نفس ها در فراقت کندن جان است یا مهدی(عج)که بی رویت نفسها جملگی از روی ناچاری است
تمام خنده ها تلخ و غم انگیز است  مهدی جانکه شادی های ما بی روی ماه تو عزاداری است
همه شب تا سحر از هجر رویت ندبه می خوانیمکه بی روی تو کار دیده و دل  کار دشواری است
اسیر دام آن زلف سیاهت شد دل و دیدهببین آقا که س
 
سلام آقاجان، دلمان تیِب چراغانی کُردیم تا قَدوم مبارکت رَ بِنگَنی مایی چُشمانی سَررویِ ماهُت رِ کِی مِی‌نیم خدا دانهایمشو که میلاد مبارکتانه، یک دل و یک زُوان دعامان برای سلامتی و فرجتان هسته
عید نیمه شعبانمان موبارک
 
در ادامه شعری از همشهری گرامی‌مان تقدیم می‌گردد: 
 نکهت ارغوان دهد طره‌ی تاب دار تو                جلوه به آسمان برد شعشعه عذار تو
 مهر جمیل مه جبین حال نزار من ببین             سوخت تمام هستی ام آتش انتظار تو
 تا به
عاشق که باشی هر کجای دنیا هم که منزلت باشد باز دلت می خواهد برخی از لحظه های ناب را در بین الحرمین تجربه کنی. لحظه ای مثل تحویل سال و یا لحظاتی همچون ظهر روز اربعین.
اگرچه ادعای عاشقی نمی کنیم، اما بودن ناممان در لیست زائران حضرتش افتخاریست بی بدیل که به آن می بالیم.
هوا نسبتا گرم است و نمی‌خواهیم لحظه تحویل سال نو و بودن در بین الحرمین را از دست بدهیم، اصلا دلیل آمدنمان درک همین لحظه است و این حضور را گام دیگری برای رسیدن به قله سعادت می‌دانی
سلام
_ خیلی شنیده بودم که هر چی بیشتر بدونی، به ندانسته هات بیشتر آگاه میشی...  چقدر مطلب هست که می خوام بدونم.... و چقدر وقت و همت که ندارم!

_ عبدالله بن جعفر، محمد بن حنفیه، مردم مدینه!!! اصلا بگو بنی هاشم! چقدر معماهای سخت و پیچیده داریم. یک ربیعِ حاجب کافیست که بفهمی مرز بین حق و باطل مثل یک مو باریکه!
یادم باشه ازشون بپرسم...

_ تازگی فهمیدم که دانستن هم ظرفیت می خواد. یعنی می دونستم اما اینجور بهش باور نداشتم. خیلی شدید و سخت اینو فهمیدم. وقتی بین
عاشق که باشی هر کجای دنیا هم که منزلت باشد باز دلت می خواهد برخی از لحظه های ناب را در بین الحرمین تجربه کنی. لحظه ای مثل تحویل سال و یا لحظاتی همچون ظهر روز اربعین.
اگرچه ادعای عاشقی نمی کنیم، اما بودن ناممان در لیست زائران حضرتش افتخاریست بی بدیل که به آن می بالیم.
هوا نسبتا گرم است و نمی‌خواهیم لحظه تحویل سال نو و بودن در بین الحرمین را از دست بدهیم، اصلا دلیل آمدنمان درک همین لحظه است و این حضور را گام دیگری برای رسیدن به قله سعادت می‌دانی
با مادر و خواهرم حماسه بچه مدرسه ای ها برای آهنگ جنتلمن را نگاه میکردیم. چنان بلند و هماهنگ می‌خواندند که سرود ملی در مقابلش کم می آورد. من حرص میخوردم و الهام و مامان می‌خندیدند که چقدر خوب است ما ایرانی ها اینقدر با نشاطیم! به چیزی که آنها می‌گفتند نشاط، من می‌گویم فریب. اینکه رسما و علنا روح و ذهن پاک دختربچه ای که قرار است نسل و تمدن آینده این مملکت را تربیت کند، آلوده به مفاهیمی مبتذل و بی سر و ته کرده و افتخارا و بدون هیچ مانعی رسانه ای
امروز داشتم مقاله‌ای از
محمدرضا شعبانعلی، درباره برندسازی شخصی یا پرسونال برندینگ می‌خواندم. بسیار لذت
بردم. مهمترین نکته‌ای که در این مورد یاد گرفتم، انجام کار بود. یعنی چطور؟ الان
توضیح می‌دهم.
شما باید کاری انجام داده
باشید تا بعد از آن، عمل برندسازی اتفاق افتاده باشد. نمی‌شود هیچ کاری نکرده
باشید و بعد سراغ ملت بروید که ای داد، بیایید و مرا ببینید. حتی اگر در کوتاه‌مدت
هم موفق به انجام چنین کاری بشوید، بعدتر ضایع شده و اعتبارتان را
ناپلئون سوم ١٨٠٨-١٨٧٣ م امپراتور فرانسه، ١٨٥٢-١٨٧٠ م
کارول یکم (١٨٣٩-١٩١٤ م) پادشاه رومانی، ١٨٦٦-١٩١٤ م
توراکوسو یاماها ١٨٥١-١٩١٦ م بنیان‌گذار ژاپنی شرکت یاماها
آدولف هیتلر ١٨٨٩-١٩٤٥ م دیکتاتور آلمان نازی، ١٩٣٣-١٩٤٥ م
هارولد لوید ١٨٩٣-١٩٧١ م کمدین آمریکایی فیلم‌های صامت
گرو هارلم برانتلند (١٩٣٩-م) نخست‌‌وزیر نروژ، ١٩٨١، ١٩٨٦-١٩٨٩ و ١٩٩٠-١٩٩٦ م
رایان اونیل ١٩٤١-م بازیگر آمریکایی
جسیکا لنگ ١٩٤٩-م بازیگر آمریکایی
رضا ناجفر (١٩٦٠-م) نوا
سید محمدحسین میردوستی شهید مدافع حرم است و در سوریه به شهادت رسید. او اعتقاد داشت که اگر در جبهه مقاومت نجنگد ممکن است صدها کودک بی‌گناه یتیم و آواره شوند و خانواده‌های مظلوم بسیاری بی‌سرپرست شوند.
 
 
 
 

به گزارش خبرنگار فرهنگی باشگاه خبرنگاران پویا, همزمان با سالروز ولادت امام علی‌بن‌موسی‌الرضا(علیه‌السلام) جمعی از خادمیاران آستان قدس رضوی منطقه 14 تهران به دیدار خانواده شهید مدافع حرم سید محمدحسین میردوستی رفتند. پدر شهید میردوست
من هنوز دلم شرحه شرحه است.. هنوز تا اسم سردار میاد اشکام صاف میریزه رو صورتم. هنوز با دیدن رهبری تماماً اشک میشم و بغض... کاش من می‌مُردم و رهبری رو این‌طور نمی‌دیدم...
زندگی ادامه داره؟ نمیدونم...من راه میرم، کار میکنم، درس میخونم، امتحان میدم، آشپزی میکنم، میخوابم، با بچه‌ها بازی میکنم و حتی میخندم و همزمان قلبم درد میکنه... آآآآه که قلبم درد میکنه... یه حسرتهایی رو دل ما موند که هیچ وقت جبران نمیشه... احساس میکنم یکی از ستون‌های زمین کم شده.. ا
سلام
در حیاط مسجد مقدس جمکران مشغول دعا و مناجات و توسل به محضر حضرت بقیه الله (روحی فداه) بودم که ناگهان سیدی با عظمت را دیدم با خود گفتم این سید از راه رسیده و شاید تشنه باشد به طرف او رفتم و لیوان آبی که در دستم بود به ایشان دادم . . .
وقتی لیوان را به ایشان دادم از او خواستم برای فرج امام زمان (ع) دعا بفرمانید.ایشان پس از نوشیدن آب لیوان را به من پس داده و فرمودند: شیعیان ما به اندازه آب خوردنی ما را نمی خواهند اگر بخواهند دعا میکنند و فرج ما می ر
یک هفتس با مامانم یک سریال کره‌ای به اسم «who you came from the stars» رو شروع کردیم. پسره با یک سفینه فضایی برای انجام یک سری تحقیقات، برای یک دوره 400 ساله به زمین اومده. الان که فقط 3 ماه تا رفتنش وقت باقی مونده، عاشق شده. بنده خدا نشست کلی فسفر سوزند که چیکار کنم چیکار نکنم، آخرش گفت دیگه چاره چیه، میرم بهش واقعیت رو می‌گم که دیگه بیخیال ما بشه. رفت به دختره گفت آقاجان من آدم فضاییم از فضا اومدم، الانم وقت رفتنم رسیده و باید برم.
فکرم یهو رفت سمت سناریوه
- امیر... امیر کبیر... بله، فامیلم کبیره. واسه شما جالبه، واسه من خیلی هم مسخره‌ست.
- حتماً یکی از اجدادم خیلی آدم گنده‌ای بوده واسه همین به ما می‌گن کبیر... مسخره چیه مومن، راست میگم. پدر و پدربزرگم همیشه چشماشونو درشت می‌کردن و یه طوری حرف می‌زدن انگار من رعیت بودم و اونا شاه، حالا بماند که از مال دنیا آه در بساط نداشتن. بعد یه بار از پدربزرگم پرسیدم که چرا به ما می‌گن کبیر؟
- ببخشید من یکم گلوم خشک شده بود. شما آب نمی‌خورید براتون بیارم؟... خب
خاطرات همیشه هستند. مناسبت‌ها وجود دارند و اصلا زندگی همین طوری پذیرفته و شیرین می‌شود.اما چه قدر می‌شود و باید جامعه را بر مدار مناسبت‌ها مدیریت کرد؟ مسأله این است که ما در کشور خیلی زیاد مناسبت‌زده شده‌ایم. به این می‌گویم «مناسبت‌گرایی».من فکر می‌کنم مناسبت‌گرایی امروز ما، فرهنگی‌ست که ته‌نشین فرهنگ ایرانی ضرب در سال‌های انقلاب و دفاع روی کشور ماست.حتی شاید عقب‌تر؛ شیعه برای عرض وجود در پس تاریخی که در آن هیچ وقت «متن» نبوده است
جاتون خالی صبح زود، رفته بودم زیارت. الهی روزی
همه بشه.
یکی از بهترین کارها وقتی زائر هستی، به
نیابت از دیگران زیارت کردن و برای دیگران دعا کردن است. چقدر عمیق و با تمام وجود
دعا کردم خدایا همه بیمارانمان را شفا بده.
ما چقدر خودمان را بیمار می‌دانیم؟ کدام
بیماری سخت‌تر است؟ بیماری جسم یا روح؟ الهی که خدا همه‌ی بیماری‌هایمان را شفا دهد
به ...
 گاهی شفاها به رخ دادن یک معجزه است.
برخی شفاها به خوردن دارو و استفاده از یک واسطه مادی است اما بیمار
فرمود:حسن جان برو ببین هرکی جلو در خونه هست،مردمی که جمع شدن،همه بگو برن،کسی نمونه،امام حسن علیه السلام آمد گفت:همه برن،کسی نمونه،تشریف آوردن داخل منزل،دقیقه ای گذشت،آقا فرمودند دوباره،حسن جان برو ببین اگه کسی هست،مانده،بگو نمونند،بهشون بگو بابام گفته،کسی
 
اینجا جمع نشه همتون برین خونه هاتون،امام حسن علیه السلام دوباره تشریف آوردند،اعلام کردند کسی نمونه،بابام فرموده همه برید،اون تعدادی که مونده بودن همه رفتند،دقیقه ای گذشت آقا فرم
 
 
سلام
 
آدم احساساتی تاحالا دیدید؟
 
آدم خیالاتی چطور؟
 
آدم غصه خور برای دیگران چی ؟( اصطلاحشو خودم ساختم )
 
یا اصن آدمایی رو دیدید  که تو خلوت بهشون خوش میگذره تا حضور در جمع  :)
 
من دقیقا مخلوطی ازین آدم ها هستم
 
ممکنه گیج بشید
 
حق دارید ولی اینا چند سبک شخصیتی منه که هروز باهاشون در جدالم
 
میدونید سخته نگران بقیه باشی نتونی ناراحتیشون رو ببینی ولی در عین حال ازین نگران بودنه حالت انزجار  داشته باشی !چون آرامش خودت توی خلوته! توی تنها
 
 
سلام
 
آدم احساساتی تاحالا دیدید؟
 
آدم خیالاتی چطور؟
 
آدم غصه خور برای دیگران چی ؟( اصطلاحشو خودم ساختم )
 
یا اصن آدمایی رو دیدید  که تو خلوت بهشون خوش میگذره تا حضور در جمع  :)
 
من دقیقا مخلوطی ازین آدم ها هستم
 
ممکنه گیج بشید
 
حق دارید ولی اینا چند سبک شخصیتی منه که هروز باهاشون در جدالم
 
میدونید سخته نگران بقیه باشی نتونی ناراحتیشون رو ببینی ولی در عین حال ازین نگران بودنه حالت انزجار  داشته باشی !چون آرامش خودت توی خلوته! توی تنها
این پست رو یادتونه؟
فامیل رو دیدم و گفت که اون دختر الان یه بچه ی دو ساله داره. بعد مامان رو کرد به زن عمو و گفت اونوقت مهسا میگه من نمیخوام شوهر کنم، هنوز بچه ام :| خنده م گرفته بود. زن عمو چندتا نگاه عاقل اندر سفیه بهم کرد و من زدم زیر خنده. بعد با خودم گفتم لابد فکر میکنن خجالت کشیدم از حرف شوهر شبیه دخترهای قدیم :))
پسرعمو هم تصمیم گرفته واسم خواستگار بفرسته. میدونین چون من تک دختر به قولی دم بخت فامیلم و بیشتر پسر داریم واسه همین همیشه توی چشمم
پذیرش #تعددزوجات [#حکم_خدا]
#شرط_سلوک_زن از منظر #علامه_طهرانی
آیت الله سیدمحمدصادق حسینی طهرانی فرزند #علامه_طهرانی در بیان خاطره ای از پدرشان میفرمایند:
روزی در محضر حضرت علامه والد بودیم شوهر یکی از مخدّرات [خانمها] به ایشان گفت:
خانمِ ما تقاضا دارد که او را [بعنوان شاگرد سلوکی] بپذیرید... 
⚠️ولی #علامه_طهرانی با تندی رد کردند و نپذیرفتند.
بعد از مدتی، آن شخص، حقیر (فرزند علامه) را جهت همین امر واسطه قرار داد و بنده پیام ایشان را به علامه والد
بسم الله الرحمن الرحیم الحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطاهرین
یک مساله فقهی مقدمه بحث ما بشود و ان شاء الله به بحث اصلی بپردازیم
فقها برای اموات احکامی را بیان کردند که بعضی در رساله های توضیح المسائل نوشته هست و بعضی دیگر در کتب فقهی دیگر
یک مساله اینست که رسم است بین ما هر عصر پنجشنبه و صبح جمعه به زیارت اموات می رویم بعضی جاها هر روز اما زیارت اموات نکته دارد.
نکته اش اینست که هم حکم مستحبی دارد و هم حکم کراهتی که کمتر بیان
امروز روز 5 ام بعد از عمل هست.
از شب عمل دردم خیلی زیاد بود شب اول رو با مخدر پتادین که خودشون زدند راحتتر خوابیدم، یعنی بار اول زد جواب نداد، بار دوم زد جواب نداد، منم دردم داشت بیشتر میشد و بار سوم فکر کنم فهمید این جنسش خوب نیست و دوزش رو بیشتر کرد تا جواب داد و خوابم برد.
از صبح هر چند باز دردم شروع شد و این بار یکی دیگشون یه مسکن دیگه از طریق سرم بهم زد که دردم رو کم کرد.
اما دردی که حتی توی خواب هم حسش میکنم سنگینی وحشتناک پام هست، انگار یه کند
۱۹ آبان ۹۸
الان که این مطلب رو می‌نویسم ساعت ۱۱ شب و بچه‌ها خوابند. دارم برای همسر غذا درست می‌کنم که فردا ببره سر کارش. 
وقتی ما ازدواج کردیم من اصلا آشپزی بلد نبودم. یعنی حتی برنج ساده رو هم بلد نبودم. قوتِ غالب ما سه تا غذا بود: عدسی، آبگوشت، کل‌جوش، و آخر هفته‌ها می‌اومدیم تهران و قرمه‌سبزی و قیمه خونه مامانامون می‌خوردیم. حتی لباس‌های همسر رو هم براش توی ماشین لباس‌شویی نمی‌انداختم. ظرف شستن و جارو زدن هم نصف نصف. دو سالی اوضاع اینج
 
عاشقانه از جاده نجف تا کربلا…
همگان با چشمانی اشک بار به یک سو می نگرند و به سمت آن گام های کوچک و بزرگ برداشته می شود؛ آری هدف معلوم است، رسیدن به کربلا.
پیاده روی اربعین قبل از آنکه یک همایش عظیم بشری در بعد جهانی باشد، یک بحث عمیق علمی، فلسفی و عقیدتی است. هرکسی با هر سطح از علم و اعتقاد به ادیان و مذاهب مختلف، پس از توفیق شرکت در این کنگره حماسی باید خود را در برابر این پرسش ها بیابد که: آیا این حضور مرا مسئول خواهد کرد؟ پس از بازگشت چه باید
 بسم الله الرحمن الرحیم
وارد مطب که شدم منشی رفته بود آبدار خانه برای همین هم راحت توی دفتر نوبت دهی اش ریز شدم. آن خانم منشی دیگری که یک پسر بچه دارد، آن روز قرار شد نوبتی برای دوازده شهریور برایم بزند، گویا یادش رفته بود. اسمی توی دفتر از من نبود. البته یک اسمی بود که فامیلش شبیه من بود، خب لابد حدسی نوشته، برای همین اشتباه کرده است. نیست من مشتری ثابت خانم دکتر هستم! ریز و درشت مطب من را میشناسند. از اهالی سالن ماساژ گرفته تا این طرف توی مطب،
این مطلب را سال گذشته نوشتم و منتشر کردم؛ تکراری است، می دانم؛ اما حیفم آمد امسال در سالروز وفات بانوی فرهیخته و نازنین اسلام حضرت ام البنین دوباره منتشر نکنم:
 
 
مادر محمدرضا شفیعی عاشق فرزندش بود. یک بار پای او تیر و ترکشی خورده بود که باید قطع می شد. مادر نذر امام زمان کرد. گفت: من از دار دنیا دو عدد قالی دارم. یکی اش برای شما آقاجان، میبرم جمکران، پسرم را شفا بده. محمدرضا وقتی به بیمارستان رفت، دکتر معاینه اش کرد و گفت پایت که مشکلی ندارد. ت
یاهو
سال 2008 و کمی قبل تر از آن منچستریونایتد یک تیم فوتبال نبود، یک ماشین گلزنی بود. مثلث آتشین تیم فرگی به هیچ تیمی امان نمی داد و شیرین تا قهرمانی اروپا رفت. حتی پدرم که از سال های جنگ روحیه استکبارستیزی محکمی دارد، آن سال به طرز عجیبی طرفدار این تیم انگلیسی بود. با وجود رونالدو تکنیکی، توز تیزپا و رونی گلزن، حجم آدرنالینی که فوتبال به خونت وارد می کرد باورنکردنی بود. این اولین مثلث آتشینی بود که در زندگی تجربه کردم. و خیلی زود متوجه شدم مثل
مطلب طولانیه شما یه قسمتش الان بخونین فکر کنید ادامه مطلب نیست بعد از یه هفته دوباره بیان وبلاگ بعد بگین چه جالب ادامه هم داره و ادامه مطلب رو بخونین^o^. 
روزی بر منزل تنی چند از مریدان دانشجو وارد شدم. مریدان همه در خواب بودند. وسط اتاق، بند رختی کشیده بودند و زیرشلواری‌های رنگارنگشان همه آویزان بود. طراحی دکور یعنی این. ​استفاده از زیرشلواری‌ها متنوع با رنگ‌های شاد در وسط اتاق. ​من نیز زیرشلواری راه راه آبی آسمانی خویش را به تن کردم.کِرِ
کنار کارما هم رفت. آخرین نوشته‌اش را چندساعت پیش، با تنِ سی و نه درجه‌ی درحال تبخیر خواندم و سری که به دوران افتاده‌بود. و از آن وقت تا حالا کمی خنک‌تر شده‌ام دوستان و تعادلم برگشته و مدام به یاد حرفی که عباس معروفی ذیل یکی از پست‌هایش نوشته‌بود چند وقت پیش، می‌افتم که: «کسی که شاهکار بنویسد، هرگز آشغال نمی‌نویسد، حتی برای دل خودش از سر استیصال. حتی در نامه‌ی خصوصی برای سگش. حتی از سر تفنن برای تخمش. کلمه خداست، و آدم خدا را برای هر ناچیز
 
انسان کیست؟ آیا انسانی وجود دارد؟
 
- پیدا نکردم. آه­! یافت نمی­ شود.
- چرا؟
- گشتم، نبود، نگرد، نیست! انسان را می­ گویم. تمام کوچه­ پس­ کوچه­ ها را گشتم، به خدا سوگند که نبود.
البته من او را از زمان تولد تاکنون ندیده­ ام اما با صفاتی که برای او ذکر کرده­ اند، گشتم. حتی نشانی­ های او را گفتم. همه می­ گفتند چنین موجودی با این صفات تا کنون ندیده ایم.
آخر مگر می­ شود چنین چیزی؟ انسان! کسی ندیده باشد؟ البته تا دلت بخواهد انسان ارسطویی می ­دیدم و می ­­ب
 
 
اسناددر ادبیّات دفاع مقدّس ما ، جنگ تحمیلی به نوعی تکرار حماسه ی کربلا دانسته شده است. در این آثار تأثیر حماسه ی حسینی را در جنگ تحمیلی به شیوه های مختلف از زبان شهدا که در وصیتنامه های خود آورده اند ،می توان مشاهده کرد .
 
          
 
 
 
 
 
 
حماسه ی کربلا و شخصیت امام حسین(ع) نقش مهمی در جنگ تحمیلی داشت. «در جنگ­هایی که در دنیای معاصر اتفاق افتاده است، شخصیت­های بزرگ ملّی و حماسی و تاریخی، موتور انگیزش­شان بود؛ ولی در جنگ تحمیلی ایران و
 
برای شناسایی پیکر احمد به معراج شهدا رفتم. پیکر پسرم را به سختی شناسایی کردم. پیکر احمد سوخته بود سمت چپ بدنش خراش‌های بزرگ و ناجوری برداشته و کمی متلاشی شده بود.
بازدید : 726
زمان تقریبی مطالعه : 13 دقیقه
تاریخ : سه شنبه 1397/11/30 ساعت 13:56

 
 همراه با بسیجیان پایگاه شهید محمدحسین خلیلی به سراغ خانواده شهید احمد الله‌وردی می‌رویم. در مسیر رسیدن به منزل شهید، یکی از دوستان می‌گوید مادر شهید به دلیل مشکلات جسمی در آسایشگاه زندگی می‌کند و پدر شهید
شاه دوماد عروس اومد اسب سمند و سر بتازبس که خوشگله عروس به آسمون میکنه نازسرنا و دهل ببین با چه نشاط کرده سازسر راه کنار برین دوماد میخواد نار بزنهسیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنهبه سر عروس خانم شاباش کنین نقل و نباتاین لباس پر یراق به قامتش چه خوب میادهمگی کف بزنین باهم بگین شاباش شاباشسر راه کنار برین دوماد می خواد نار بزنهسیب سرخ انار سرخ به دومن یار بزنهمادیون سم طلایی عروس چه رامشهراه میره آروم آروم میدونه عروس سوارشهزیره روبند زری چش
 
بابای مهر تابان پدر امام خوبان
 
حضرت امام حسن عسکری(ع)
 
 
 
سالها پیش درچنین روزی کودکی پدرش رااز دست داد ودیگرکسی او را درک نکرد و با کسی دیده نشد.
این غم جانسوزبرایش ماند تا ابد.
او ولیعهد امامت پدرش شد در حالیکه شانه هایش از غم می لرزید و چشم هایش اشکبار بود...
شهادت امام حسن عسکری را به محضرمولایم امام زمان تسلسیت عرض می نمایم.
آقاجان سرت سلامت.
 
درباره ی امام حسن عسگری
 
 8 ربیع الثانی  سال 232هجری در شهر مدینه چشم به جهان گشود.
پدرش حضرت ا
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ
السلام علیک یا فاطمه الزهراء سلام الله علیها
غدیر؛ نصب جانشین و توجه به مسأله امامت

 1.76 مگابایت
دریافت فایل فلش -  دریافت کد
 

 
 
**************
 صوت و ویدئو
 
خط حزب‌الله ۱۹۹| مذاکره با آمریکا قطعا منتفی است
 برای دسترسی به آرشیو نشریه می‌توانید به اینجا مراجعه کنید.
دریافت «خط حزب‌الله» نسخه‌ی مطالعه | دریافت نسخه‌ی چاپ
 
                                   
     
 
***************
 عزت ملی, هویت ملی من
عودلاجان یا عودلاجار از دو واژه ی «عود» و «لاجی» تشکیل شده که به دلیل قرار داشتن بازار عطاران در منطقه بوده و به این نام معروف گشت. محلهی عودلاجان روزگاری جز پنج محلهی اصلی شهر و در شمار محلات اعیان نشین تهران قرار داشته، دورهی قاجار را می توان به عنوان دورهی رشد شکوفایی این محله قلمداد کرد و بالعکس دورهی معاصر را به عنوان دوره ی افول آن به شمار آورد. عودلاجان در لغت به معنای جایگاه پخش آب می باشد. این گذشته از معابر و کوچه هایی که آن را به محل
 به گزارش پایگاه خبری صدای جویا اصفهان، دکتر
حمیدرضا مقدسی رئیس اسبق شورای شهر شاهین‌شهر در پاسخیه هفتم خود به ادعای
مطرح‌شده از سوی جریان موسوم به عدالت‌خواهی شاهین‌شهر راجع به پروژه
موسوم به سمبلیک طی یادداشتی تحت عنوان «دوچهرگان» به شرح زیر پاسخ داده
است؛
باسمه تعالی

"واذا رایتهم تعجبک اجسامهم و ان یقولوا تسمع لقولهم کانهم خشب مسنده یحسبون کل صیحه علیهم "
و تو چون آن منافقان را
مشاهده‌کنی تو را به شگفت آورند و اگر سخن گویند به سخ
نامه ای از امام حسن عسکری (علیه السلام)
سعید بن عبدالله گوید: ابوعبدالله حسین بن اسماعیل کندی نقل کرد:
روزی ابو طاهر بلالی نامه ای از امام حسن عسکری (علیه السلام) را که در
ضمن آن جانشین خویش را معرفی نموده بودند، به من داده وگفت: ای در خانه تو
امانت باشد. من به او عبدالله گفتم: آیا اجازه می دهی که من از روی نامه نسخه ای بردارم؟ ابو عبدالله موضوع را به ابوطاهر رساند. او گفت: او را به نزد من بیاور تا نامه را بدون واسطه به او نقل نمایم. چون نزد او حاض
 رمان   عاشقانه      دیبا   ااپیزود   ۱۱      
دوباره به نیشابور بازگشتیم . همه از دیدنم شاد شدند . به جز زینت که با سردی سلام کرد و به مطبخ رفت .
 
من و نازلی هر روز یکدیگر را ملاقات می کردیم و با هم تبادل افکار می کردیم . ماه های به سرعت سپری می شد . اوائل مرداد بود که نازلی برای دیدار و اقامتی چهار ماهه به فرانسه مراجعت کرد . بعد از رفتن او دوباره تنها شدم . مهتا هر چند وقتی با من تماس می گرفت و مرا از اوضاع خانواده با خبر می کرد . احمد این روز ها شاد

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها